عید قربان
قلب مامان داره با باباجونش دوچرخه سواری میکنه ...
نویسنده :
مامان آزاده
19:20
هانا جونم در مشهد
گل دختر مامان وقتی دیدی همه تو حرم امام رضا چادر سرشونه همش میگفتی منم میخوام بزارم ...
نویسنده :
مامان آزاده
19:15
بدون عنوان
هانا در ساحل نیروگاه
اینجا هم نیروگاست ما به دعوت آقای رحیمی بابای حنانه جون اومدیم خیلی به ما خوش گذشت چه جای قشنگی بود دخترم مثل مامانش عاشقه دریاست فداش بشم ...
نویسنده :
مامان آزاده
12:31
بدون عنوان
این کلاه و ژاکتو عزیز جونم وقتی بدنیا اومدی واست بافت قرار بود وقتی 6 ماهت شد اندازت بشه ولی هنوزم که 2 سالو 3ماهت شده اندازت نیست هنوزم مثل بچگیت بی اشتها و دائم السیر هستی ...
نویسنده :
مامان آزاده
12:03
بدون عنوان
مامانو ببخش عزیزم بخاطر اینکه خیلی وقته نتونستم بیام و برات بنویسم تمام تابستون بخاطر کلاسایی که برامون گذاشته بودن اصلا وقتی باقی نمیموند هنوزم کلاسامون ادامه داره ولی دیگه قول میدم زوده زود بیام و برات بنویسم بلاخره وقتی 2 سالو 2ماهت شد تونستی خودت بری دستشویی از پوشک گرفتنت مثل از شیر گرفتنت خیلی سخت نبود خداروشکر . همه اینا بخاطر وجود پر مهره مامان جونته خدا برامون حفظش کنه تو عکسات میبینی هیچ گل سری رو موهات نیست برای اینکه بیشتر از 2 ثانیه اجازه نمیدی روی سرت باشه همش میگی دردم میاد ببین چه ناز میخنده عسله من ...
نویسنده :
مامان آزاده
11:52
بدون عنوان
2سالگی هانا جونم
تولد دختر مامان مصادف شد با عید فطر ما هم به دعوت عمو شهرام عموی مامان با خانواده زن دایی حنانه رفتیم به سنگده و همونجا تولدتو گرفتیم ...
نویسنده :
مامان آزاده
11:24